یک تجربه مشابه
حتما برای شما هم پیش آمدهاست که تصمیم به خرید چیزی بگیرید که تا آن روز در محیط اطرافتان متوجه حضورش نبودید، اما به محض اینکه تصمیم به خرید آن میگیرید افراد زیادی را اطراف خود میبینید که از آن استفاده میکنند. مثلا تصمیم به خرید پراید قرمز میگیرید و از فردا هر بار که در ترافیک گیر میکنید چشمتان به یک پراید قرمز میافتد! در حالی که قبل از آن، به این شدت متوجه پرایدهای قرمز اطرافتان نبودید!
من یک بار تصمیم گرفتم یک گجت الکترونیک خاص بگیرم که تا آن روز در دست اطرافیانم ندیده بودم. از روز بعد از تصمیمم به کرّات افرادی را در مراودات روزمرهام دیدم که آن گجت را داشتند! آیا مراوداتم تغییری کرده بود؟ آیا با افراد جدیدی روبرو میشدم؟ آیا نیرویی ماورایی مرا به سمت افرادی جذب میکرد که این گجت را داشتند؟
خیر! واقعیت این است که تا زمانی که تصمیم به خرید این گجت نداشتم، ذهنم نسبت به حضور آن در محیط اطرافم آگاه نبود. اما مغز ما نسبت به محیط و دریافتیهای خود منعطف است.
ارتش مغز برای تمرکز روی موضوع هماهنگ میشود
محققان دانشکده پزشکی دانشگاه واشنگتن در سنت لوئیس دریافتند که به نظر میرسد مغز قادر به همگامسازی فعالیت در نقاط مختلف خود است و اینگونه به فرد اجازه میدهد تا بر یک موضوع متمرکز شود. محققان، این فرایند را به استفاده از یک واکی-تاکی تشبیه میکنند. نواحی مختلف مغز اساساً “با فرکانس یکسان تنظیم میشوند” تا یک خط ارتباطی روشن ایجاد شود. امی دیتچ، محقق این دانشگاه، توضیح میدهد: “ما فکر میکنیم مغز نه تنها مناطقی را که توجه را تسهیل میکند در حالت آمادهباش قرار میدهد، بلکه مطمئن میشود که این مناطق دارای خطوط باز برای تماس یکدیگر هستند.”
بهاین ترتیب بهنظر میرسد وقتی موضوعی را موردتوجه قرار میدهیم. مغز ما بصورت ناخودآگاه سعی میکند تمام حواس ما را برای ایجاد ارتباط با موضوعِ موردِ تمرکز بکارگیرد و به هر محرکی که عنصری آشنا با موضوع داشتهباشد حساسیت نشان میدهد و آن را دریافت و درک میکند.
قضیه از این قرار بود…
زمانیکه من تصمیم به خرید آن محصول گرفتم، در واقع در قفسههای شلوغِ ذهنم یک برچسبِ توجه (!) روی جعبۀ مربوط به این موضوع زدم و به این ترتیب توجه مغزم را به آن جلب کردم. در نتیجه، بعد از آن با آگاهی نسبت به این موضوع با اطرافیانم تعامل میکردم. اگر آن را در دست کسی میدیدم مغزم هشدار میداد که این مشابه چیزی است که تو دنباش هستی. حتی احتمالا گاهی خودم بحث را به این سمت میبردم و بنابراین متوجه میشدم که برخی از دوستانم نیز این گجت را دارند.
این برچسب زدنها و شناختن و نامگذاری پدیدهها باعث میشود نسبت به حضور آنها آگاه باشیم و در موقعیتهای مختلف، موارد مرتبط با آن نام یا برچسب را تشخیص دهیم. حالا فکر میکنید این تشخیص چه فایدهای دارد؟ میخواهم بگویم حتی در همان مثال خرید گجت هم این حساسیت بیفایده نبود و باعث شد من بتوانم پیش از خرید، نسبت به کارکرد آن بازخوردهایی از دوستانم بگیرم، انتخاب آگاهانهتری داشته باشم و نکات مهمی درباره استفاده درست از آن یاد بگیرم. اما اکنون میخواهم درباره تاثیر این آگاهی و نامگذاری پدیدهها در مواردی بگویم که معمولا به نظرمان بیفایده میآید.
برچسبهای ذهنی و یادگیری عمیق
خیلی از ما ممکن است درباره دانستن اصول تئوری یک موضوع، گارد بگیریم و زیاد تمایلی به دانستن آنها نداشته باشیم. احتمالا بسیار پیش آمده که آموزشی را مورد نقد قرار دادهایم که چرا درباره بخشهای تئوری یک موضوع صحبت میکند و فقط به اصول کاربردی نمیپردازد. (البته در اینجا قصد پرداختن به این موضوع که طراحی آموزشی باید به چه صورتی باشد تا این تئوری به شیوهای دلنشین و در زمان مناسب و مورد نیاز مخاطب ارائه شود را ندارم و پرداختن به آن را به مقالات آینده موکول میکنم.) اما باید بدانیم برای پرداختن به روشهای کاربردی در هر موضوع، لازم است یک سری اصول تئوری در آن موضوع را نیز بشناسیم تا زمانی که وارد عمل میشویم، بتوانیم به خوبی آنها را تشخیص دهیم و کم و کیف آن را بسنجیم.
به عنوان مثال، در تدریس موسیقی، وقتی شناختی نسبت به تئوری موسیقی نداشتهباشیم فقط میتوانیم بنوازیم یا با استفاده از ابزارهای دیجیتال، آهنگی بسازیم؛ اما اگر بخواهیم نقصهای آهنگی که ساختهایم یا نواختهایم را پیدا کنیم و یا بخواهیم موزیکی خلاقانه و اصولی بسازیم باید حتما تئوری موسیقی را بشناسیم. این شناختن به ذهن ما کمک میکند تا برخی از جعبههای ناشناخته در قفسههایش را برچسب بزند و بدین ترتیب نسبت به آنها آگاهی پیدا کند. حالا اگر جایی در موزیکی به محتوای جعبه برخورد، یا چیزی شنید که با محتوای جعبه مغایر بود و یا اینکه احساس کرد جایی نیاز به استفاده از محتوای جعبه دارد، به راحتی میتواند از روی برچسب آن پیدایش کند و از آن کمک بگیرد.
به این ترتیب میبینیم که قابلیتِ شناختن و نامگذاری پدیدهها، یک امکانِ فوقالعاده در مسیر یادگیری است و اگر قصد داریم در حوزهای متخصص شویم ضروری است که از این امکان مغز خود استفاده کنیم و جعبههای ناشناختۀ مغزمان را برچسبگذاری کنیم یا جعبههای جدیدی که وارد مغز میکنیم را با نامگذاری مناسب، راحتتر بازیابی کنیم.
با سلام و درود
اول اینکه چه وبسایت خوب و تر و تمیزی داری. واقعا لذت بردم.
و اینکه ازت ممنونم که فونت وبسایتت ریز نیست.
دقیقا برچسبگذاری ذهنی میتونه یک موضوع رو سریعتر برامون روشن کنه.
پست خیلی خوبی بود. واقعا کیف کردم.
درود مسعود عزیز
ممنونم از اینکه با این دقت بررسی کردی.
پروژه سایتم از اون پروژه هاست که خیلی وقته بازه ولی تازه داره اجرایی میشه.
دیدن سایتهای شما و سایر دوستان بهم انگیزه داد که استارت بزنم.
ممنون که به فونت اشاره کردی چون راستش یکم کوچکترش کردم. فکر میکردم دیگه خیلی گل درشته!:) اینجوری تصمیم راحتتر شد.
سلام .واقعا کاربردی و بی نظیر و. خلاصه و مفید- تشکر از شما- احمد صمدی دانشجوی دکتری برنامه درسی- تهران 1401- و معلم دبستان و عضو شواری تالیف دفتر تالیف سازمان پژوهش
سلام. ممنونم از ارسال دیدگاهتون. خوشحالم که مقالهام مورد توجه یک متخصص حوزه آموزش قرار گرفته. از نظراتتون استقبال میکنم.